اشعارم

اشعارم

پیرامون شعر و نثر موزون و خط و خوشنویسی ام
اشعارم

اشعارم

پیرامون شعر و نثر موزون و خط و خوشنویسی ام

شیر باید بود

من تعجب می کنم ....

از همین انسان که دارد نقش بازی می کند........

از شکافی سخت مابین بشر...

از همین تنهایی مردانِ مرد..

می شوم گاهی چو موج ....

پر تلاطم..

تا که شاید شوقِ دیگر آورم..

با دلیلِ آفتاب...

هیچکس خاموش نیست...

هیچکس در فکر نیست...

شب سیاه...

روز هم پیدا نمی گردد نگاه .......

خسته ام.......

رنجیده ام ......

از دست این مردم نماهایِ عجیب ...

 شیر باید بود ...

تا در عرصه ی جنگی دگر...

شعله را خاموش کرد.........

شعله ی جنگی دگر....

شعله ی سوزان که می افتد به جانِ کلبه ها...

کلبه می سوزد ....

کلبه ویران می شود...

کلبه ها با مردمی بدبخت ..

اما...

کاخ ها محکم تر از روز نخست....

نقش هاشان بهترین ها می شود ........

چون نمی فهمند راز کلبه را !!!!!!!!!

آری.............

..........................................

محمدرضا جعفری ---شهریور 1390

............................................

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.