باز می آید صدا....
باز در قعر زمین .....
می رسد فریادها....
باز غوغا می کند اندیشه ها !!!!
در مسیر دزدها...
کاروانی گم شده ....
کاروانی سربلند....
کاروانی با سپاه.........
آری......
من دیده ام ....
جاده های سرفراز ....
بر بلندای نگاه ........
خوب معنا کرده اند.....
می شود همچون دلیلی آشکار....
تا ثریا می دمد در سازِ ما....
لحظه های سخت ما......
در میان این همه مشتاقِ او...
می نویسد چشم زیبای تو را....
با همان یک قطره اشک !!!!!
با همان تدبیرها........
با همان آوازها....
با همان حالِ خراب
آری ..................
نقاش می داند......چه باید کشید...........
محمدرضا جعفری—بهار 93