پرستوهای شهر ما چه زیبایند....
چه آزادند.........
و زیر سقف یک خانه چه آرامند....
دلیران زود می فهمند.....
که پای یک پلنگی در میان کار می باشد !!!
من از آن روزهای خسته ی شهرم.....
من از آبادی مردان و شیرانم...
مرا در جنگ باید دید.....
شغالان با نگاه من.....
همه در اضطراب و سخت بی خوابند !!!
من از مردان این شهرم.......
و دشمن از تفنگم سخت ترسیده !!!!
ولی آماده باید شد.........
نباید زود باور کرد........
اگرچه دشمن از احوال ما آگاه گردیده !!!!
ولی ما تندر میدان ایرانیم !!!!
نمی آید صدای دشمن از این کوه .......
مرا این بزم آغاز است.........
و در این آسمان چون شعله ای سرخم....
و بیدارم.........
که اینجا سخت می باشد......
نجات شیری از دست ستمکاری !!!
مرا باید بخوانی...
تا بگویم قصه ی مرغان عاشق را....
و من در انتظارم...........
آری.....
انتظاری سخت.......
محمدرضا جعفری ........مرداد 94