در میان جمع ِ خوبان تکیه گاهی دیده ام
رازِ پیروزیِ خود را در نگاهی دیده ام
زندگی چیزی بجز معنای چشمان تو نیست
خوب را جای بدی ، من اشتباهی دیده ام
عشقِ ما را یک قدم دانسته ای اما به جهل
شعله را در زیورِ خالِ سیاهی دیده ام
صورتی خوابم ربوده با دلیل آفتاب
این دل سرگشته را هردم به راهی دیده ام
دوست دارم وقت یاری با نوای سوز تو
خاطراتم محو گردد چون که ماهی دیده ام
جعفری ، دوری ز لب ها میکند غوغا بپا
تلخی این روزگاران را به آهی دیده ام