اندیشه نما بسیار در رسم مسلمانی
فصل است درون ما با آنچه تو میخوانی
قاصد نکند کاری تا هجمه کنی شاید
اینجا بشود آباد گر حال بر افشانی
نزدیک نما خود را در وادی اندیشه
تا صبر کند دشمن از آنچه نمیدانی
خواهش بکن از مولا تا باز شود راهت
این سلسله آخر شد با جنگ و پریشانی
ماتم شده یک حربه ای صاحب انگیزه
بسیار ببینی یار در موج زمستانی
خالی نکند دلبر این سنگر اعلا را
شایسته هر کس نیست این جامه مهمانی
نسبت ندهد ما را استاد ازل تندی
این سنبل با ریشه باغ است و گلستانی
ممکن شده سالاری با عقل و خود آگاهی
گر خانه خرابی یار مجبور به هجرانی
شرحی به تلافی گشت از سلسله خوبان
انکار نمیگردد شان تو که یزدانی
ای جعفری از آنجا بسیار شنیدم راز
آشفته بها دارد گر قدر سخن دانی